سخنان نيچه-سری هفدهم
سخنان نيچه-سری هفدهم
در ميان مردم كوچك دروغ بسيار است.
فروتنانه در بر گرفتن يك نيكبختي كوچك را «تسليم و رضا» مي نامند! و در همان حال از زير چشم فروتنانه به دنبال نيك بختي كوچك ديگر اند.
از ته دل ساده لوحانه بيش از همه خواهان آن اند كه كسي ايشان را آزار نرساند. از اين رو به پيشباز [ =پيشواز ] هر كس مي روند و با او كنار مي آيند. اما اين ترس است، اگر چه «فضيلت» بنامند اش.
درخت براي آنكه بزرگ شود خواهان آن است كه گِردِ صخره ها ي سخت، ريشه هاي سخت بدواند!
شما فضيلت مندان كوچك، چنان بر مي گيريد كه گويي مي دزدند. اما شرف در ميان ناكسان نيز مي گويد: «تنها آن جا بايد دزديد كه به يغما نتوان برد.»
همواره هر چه خواهي بكن؛ اما نخست از آنان باش كه توانِ خواستن دارند.
همواره به همسايه ات مهر بورز؛ اما نخست از آنان باش كه به خود مهر مي ورزند؛
خوش ترين شرارت و هنر نزدِ من همين است كه خاموشي ام آموخته است با خاموش ماندن خود را فاش نكند.
زيرك ترين خاموشان نزدِ من روشنان اند و راستان و شفافان. بُن آنان چندان ژرف است كه شفاف ترين آبها نيز آن را فاش نتوانند كرد.
پرنده ي خوارداشت [ =توهين ] و هشدار دهي من تنها از درونِ عشق است كه پَر مي كشد.
كلامِ جنون آميز تو مرا زيان مي رساند، حتا آنجا كه حق نيز با تو باشد!
آنجا كه ديگر نمي توان عشق ورزيد بايد آن را گذاشت و گذشت!
هميشه چه كم اند آناني كه دلهاشان بي باكي و بازيگوشي ديرپاي دارد و جانشان نيز شكيبا مي ماند. جز اينان دگر همه بيم داران اند.
آن كه از نوع من است با تجربه هاي نوع من رويارو مي شود.
سراسر روز، قلاب به دست در كنار بركه مي نشينند و خود را ژرف مي انگارند. اما من كسي را كه در جاي بي ماهي ماهيگيري كند سطحي نيز مي نامم.
هر كه بخواهد همه چيز آدميان را دريابد، مي بايد به همه چيزشان دست سايد. اما دستهاي من پاك تر از آن اند كه به اين كار آيند.
مي توان فرزانگي خويش را ناقوس وار به صدا در آورد؛ اما دكان داران در بازار با جِرَنگاجِرَنگِ قِران هاشان صداي آن را مي كُشند.
همه قُد قُد مي كنند، اما كيست كه هنوز بخواهد خاموش در لانه بنشيند و تخمها را بپرورد!
آن كه آفرين گفتن آموزانَد نفرين گفتن نيز آموزانَد.
بايد خويشتن دوستي آموخت. من چنين مي آموزانم! با عشقي سالم و درست، چندان كه بتوان نزد خويشتن ماند و سرگردان نگشت.
هر چيزي را جويدن و گواريدن، طبع بي گزند خوكانه است! هميشه «آري» گفتن كار خر است و آن كس كه جانِ خران دارد!
براي چيرگي، راه و روشهاي بسيار هست: در پي راه و روش خويش باش!
حقي را كه بهر خويش تواني ربود مگذار تو را دهند.
آنان كه از نژاد روانها نژاده اند هيچ چيز را رايگان نمي خواهند، بالاتر از همه زندگي را.
لذت و بي گناهي شرمگين ترين چيزهايند و نمي خواهند كسي خواهانشان باشد. آنان را بايد داشت، اما گناه و درد را همان به كه بخواهند.
هر آنچه نيكان شر مي نامند جمله بايد گِرد هم آيد تا حقيقتي زاده شود.
همه چيز آزاد است؛ تو مي تواني، زيرا مي خواهي.
دلسوزي ام بر همه ي گذشته از آن [جهت] است كه آن را بازيچه مي بينم. بازيچه ي لطف و عقل و جنون هر نسلي كه مي آيد و هر چه بوده است را پلي بهرِ خود مي انگارد.
نه جايي كه از آن مي آييد، بلكه جايي كه بدان روان ايد شرف شما خواهد بود! اراده ي شما و پاي شما كه مي خواهد از شما برتر و فراتر رود شرف تازه ي شما خواهد بود.
بر سر سفره مي نشينند و چيزي با خود نمي آورند، حتي اشتهايي خوب! و حال ناسزا مي گويند كه «همه چيز نادرست است.»
حكمتي هست در اينكه بسي چيزها در جهان بدبوست. دل آشوبه خود بال مي آفريند و ياراي در آب جَستن.
از آنجا كه بد آموخته اند و بهترين چيز را نياموخته اند و همه چيز را بسي زود و بسي شتابناك آموخته اند؛ آنان از آن جا كه بد خورده اند، معده شان آشوب شده است.
سرشتِ مردمِ ناتوان همواره چنان است كه در راه خود گم مي شوند و سرانجام خستگي شان مي پرسد: «چرا بايد راهي در پيش گرفت؟ همه چيز يكسان است!»
هيچ يك از شما نمي خواهد در زورق مرگ پاي گذارد! پس از چه رو مي خواهيد از جهان خسته باشيد!
بر روي زمين نوآوري هاي خوب فراوان است، برخي سودمند، برخي دل پسند؛ زمين را براي آنها دوست بايد داشت.
بهترين را سروري بايد و بهترين است كه سروري خواهد! و آنجا كه آموزه اي جز اين در ميان باشد، آنچه در ميان نيست، بهترين است.
دروغ باد ما را هر حقيقتي كه با آن خنده اي نكرده ايم!
بپاييد كه پيوند زناشويي تان بد بسته نشود؛ زيرا سرانجامِ پيوند شتابكارانه، زناكاري است.
جفت هاي ناجور را هميشه بدترين كينه توزان يافته ام. آنان از همه ي جهان، تاوان اين را مي خواهند كه ديگر تنها نيستند.
آن كه در شناخت سرچشمه هاي كهن استاد شده است، سرانجام به جست و جوي چشمه هاي آينده و سرچشمه هاي تازه بر مي خيزد.
زمين لرزه همچنان كه بسي چاهها را كور مي كند و بسي تشنگي مي آفريند، نيروهاي نهان و اسرار را نيز آشكار مي كند. زمين لرزه چشمه هاي تازه آشكار مي كند.
انسان كوچك، به ويژه شاعر، چه پُرشور با واژه ها از دست زندگي مي نالد! به او گوش فرا دهيد؛ اما گوش فرا دادن به لذتي را كه در هر ناليدني هست، از ياد مبريد!
اگر الف تا ياي من اين است كه هر آن چه سنگيني است سبك شود و تن ها همه رقاص و جانها همه پرنده؛ به راستي، اين است الف تا ياي من!
تو با حقايقت سخت فرو مي كوبي. اما چماقت از من مي راند اين حقيقت را!
من خود به راستي مردي بزرگ نديده ام. براي [ ديدنِ ] آنچه بزرگ است امروز چشمان تيزبين ترين كسان نيز كم سو است.
شرارتم شرارتي خندان است و خود را در زير چفته هاي [ = چترهاي ] نسترن و چَپَرهاي [ =شاخه هاي درهم ] سوسن در خانه ي خويشتن مي يابد؛ زيرا در خنده شرارتها همه نزد يكديگر گرد مي آيند، اما خجستگي خنده آن را قدسي و آمرزيده مي دارد.
غوكي [=وزغي ] كه ديري خود را باد كُنَد سرانجام مي تركد و بادش در مي رود.
چه كسي تاكنون دانسته است كه بزرگ كدام است و كوچك كدام؟ چه كس در جُستن بزرگي خوش بخت بوده است؟ تنها يك ديوانه: بخت يار ديوانگان است!
آن كس كه خوب به دنبال مي رود، به آساني دنباله روي مي آموزد؛ زيرا هميشه دنبال ديگران است!
كشتي اي را كه به خشكي بچسبد و به آغوشِ آن پناه برد، [ براي بستن اش ] تار تارتَنَكي [= عنكبوتي ] از خشكي بس! اكنون به ريسماني سخت تر ازين نيازي نيست.




